مناجات
|
دوشنبه 86/1/20 ساعت 4:7 عصر
|
نگفتم به جز با خدایی که هست
از این درد بی انتهایی که هست
من و کوله بار خلوصی که نیست
شب و اشک و دست دعاییکه هست
به دنبال خود میکشاند مرا
در این کوچهها ردپاییکه هست
برایم در این بیکسیها تویی
صمیمیترین آشناییکه هست
خجل میکند ماه و خورشید را
تو را دست بیادعایی که هست
------
نوشته شده توسط: مریم
زندگی
|
شنبه 85/12/26 ساعت 1:58 عصر
|
پیرْمردی تنها، تکدرختی بیتاب، آسمانی تیره
پیرمرد، تنها نیست، غصهاش با او هست.
تک درختِ سرد و بیروحِ بیابانِ سکوت، تاب خواهد آورد.
پیرمردِ شاعر بذر را خواهد کاشت
و درختی تازه؛
نفس سرد هوا در هیاهوی زمین بادی شد،
تیرگی را پس زد ؛
آسمان و خورشید ... شوق دیدار زمین... زندگی جاری شد.
مریم عوائدی84
نوشته شده توسط: مریم